جدول جو
جدول جو

معنی بحر مغرب - جستجوی لغت در جدول جو

بحر مغرب
(مَ رِ)
بحر مغرب، بحر مغرب، بحرالشام، بحر المغرب. دریای ابیض. بحرالروم. دریای مدیترانه:
ز خون دشمن او شد به بحر مغرب جوش
فکند تیر یمانیش رخش در عمان
به بحر عمان زان رخش صاف لؤلؤ
به بحر مغرب زان جوش سرخ شد مرجان.
عنصری (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
بر دریای مغرب برفتی و قدمت تر نشدی. (گلستان). و باز گفتی نه که دریای مغرب مشوش است. (گلستان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ رَ)
شهری است در اقصای مغرب نزدیک سوس که ویرانه است. (از معجم البلدان). و ابوعبید بکری گوید آنرا بصره الکتان و الحمراء نیز میگفتند. ابن حوقل آرد: مردم آنرا بسلامت و خیر و جمال و طول قامت و تناسب اندام نسبت دهند. رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 66 شود
لغت نامه دهخدا
(دِ مَ رِ)
باد مغربی. دبور. رجوع به باد و باد مغربی شود
لغت نامه دهخدا